رسول مهرباني

شرح سيره ي عملي و رفتاري پيامبر اكرم(ص)

اخلاق پيامبر(ص)

عالي‌ترين و بارزترين خصوصيت پيامبر(ص) بعد اخلاقي ايشان بوده است. قرآن در اين باره مي‌گويد كه «تو بر اخلاقي بزرگ و گرانمايه تكيه داري».

در وصف رفتار و صفات پيامبر(ص) گفته‌اند كه اغلب خاموش بود و جز در حد نياز سخن نمي‌گفت. هرگز تمام دهان را نمي‌گشود، بيشتر تبسم داشت و هيچ‌گاه به صداي بلند نمي‌خنديد، چون به كسي مي‌خواست روي كند، با تمام تن خويش برمي‌گشت. به پاكيزگي و خوشبويي بسيار علاقه‌مند بود، چندان‌كه چون از جايي گذر مي‌كرد، رهگذران پس از او، از اثر بوي خوش، حضورش را درمي‌يافتند. در كمال سادگي مي‌زيست، بر زمين مي‌نشست و بر زمين خوراك مي‌خورد و هرگز تكبر نداشت. هيچ‌گاه تا حد سيري غذا نمي‌خورد و در بسياري موارد، به‌ويژه آنگاه كه تازه به مدينه درآمده بود، گرسنگي را پذيرا بود. با اين‌همه، چون راهبان نمي‌زيست و خود مي‌فرمود كه از نعمت‌هاي دنيا به حد، بهره گرفته، هم روزه داشته و هم عبادت كرده است.

رفتار او با مسلمانان و حتي با متدينان به ديگر اديان، روشي مبتني بر شفقت و بزرگواري و گذشت و مهرباني بود. سيرت و زندگي او چنان مطبوعِ دلِ مسلمانان بود كه تا جزئي‌ترين گوشه‌هاي آن را سينه‌به‌سينه نقل مي‌كردند و آن را امروز هم سرمشق زندگي و دين خود قرار مي‌دهند.

 اميرمؤمنان در توصيف سيماي پيامبر(ص) مي‌فرمايد: «هر كس بدون آشنايي قبلي او را مي‌ديد هيبتش او را فرامي‌گرفت. هر كس با او معاشرت مي‌كرد و با او آشنا مي‌شد دوستدار او مي‌گرديد. پيامبر نگاهش را ميان يارانش تقسيم مي‌كرد و به هر كس به‌اندازه مساوي نظر مي‌افكند. هرگز رسول خدا با كسي دست نداد كه دستش را از دست او بردارد جز آنكه آن طرف ابتدا دستش را بكشد.»

وفات

در اوايل سال ۱۱ق، پيامبر(ص) بيمار شد. چون بيماري وي سخت شد، به منبر رفت و مسلمانان را به مهرباني با يكديگر سفارش نمود و فرمود: «اگر كسي را حقي بر گردن من است بستاند، يا حلال كند و اگر كسي را آزرده‌ام اينك براي تلافي آماده‌ام»

مطابق نقل صحيح بخاري از مهمترين كتاب‌هاي اهل سنت، در آخرين روزهاي حيات رسول خدا، در حالي كه جمعي از صحابه به عيادت ايشان رفته بودند فرمود: «قلم و كاغذي بياوريد تا چيزي براي شما بنويسم كه به بركت آن، هرگز گمراه نشويد». بعضي از حاضران گفتند: «بيماري بر پيامبر(ص) غلبه كرده (و هذيان مي‌گويد) و ما قرآن را داريم و آن براي ما كافي است». در ميان حاضران غوغا و اختلاف افتاد؛ بعضي مي‌گفتند: «بياوريد تا حضرت بنويسد و بعضي غير از آن را مي‌گفتند»، رسول خدا(ص) فرمود: «برخيزيد و از نزد من برويد».در صحيح مسلم كه آن نيز از مهمترين كتاب‌هاي اهل سنت است، فردي كه با سخن پيامبر(ص) مخالفت كرد عمر بن خطاب معرفي شده است. در همان كتاب و همچنين صحيح بخاري آمده است كه ابن عباس پيوسته بر اين ماجرا افسوس مي‌خورد و آن را مصيبتي بزرگ مي‌شمرد.

 در بسياري از منابع، دليل بيماري پيامبر اكرم(ص) مسموميت توسط زن يهودي گفته شده كه مي‌توان گفت ايشان شهيد شده‌اند و نه رحلت!

فتح مكه

 پيامبر(ص) در ماه رمضان سال ۸ هجرت با ۱۰,۰۰۰ نفر روانه مكه شد. و ترتيب حركت را طوري داده بود كه هيچ‌كس از سفر او مطلع نگردد. چون لشكر به مرّالظهران رسيد، عباس، عموي پيامبر، شب هنگام از خيمه بيرون شد و خواست كسي از مردم مكه را ببيند و به وسيله او پيغام دهد كه قريش پيش از آنكه هلاك شوند خود را به پيغمبر برسانند. در آن شب به ابوسفيان برخورد و او را پناه داد و نزد پيامبر(ص) آورد، كه ابوسفيان مسلمان شد. روز ديگر پيامبر دستور داد عباس او را در جاي مناسبي نگاه دارد تا لشكريان از پيش روي او بگذرند.

پيامبر گفت: «هر كس به خانه رود و در را به روي خود ببندد در امان است و هركس به خانه ابوسفيان پناهنده شود در امان است، و هركس به مسجد الحرام برود در امان است». لشكر انبوه با آرامي وارد مكه شد. ابن هشام از ابن اسحاق روايت مي‌كند كه سعد بن عباده رئيس تيره خزرج، چون به مكه درآمد گفت: «امروز روز كشتار است! امروز روز درهم شكسته شدن حرمت است». سعد به گمان خود مي‌خواست از قريش يا از تيره عدناني انتقام بگيرد، و داد يثرب و مردم آن را از قريش و مكه بستاند. براي اينكه اين توهم در ذهن مسلمانان جاي نگيرد و فتح اسلامي را به حساب كينه‌توزي قبيله نگذارند، پيامبر(ص)، علي (ع) را فرستاد و بدو گفت: «پرچم را از سعد بگير كه امروز روز رحمت است». بين مسلمانان و مردم مكه جز چند درگيري مختصر رخ نداد. پيغمبر(ص) به مسجد درآمد و همچنانكه سوار بود ۷ بار كعبه را طواف كرد و بر در كعبه ايستاد و گفت: «لا اله الا الله وحده لا شريك له صدق وعده و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده»

محمد رسول الله

هجرت به مدينه

در سال يازدهم بعثت يك گروه شش نفره از مردم يثرب به مكه آمدند و پس از شنيدن سخنان رسول خدا(ص) مسلمان شدند. آن حضرت اساس دعوت اسلام را برايشان عرضه كرد و آياتي از قرآن تلاوت نمود.آن‌ها پيش از آن خبر ظهور پيامبري را از يهوديان شنيده بودند، وي را همان دانسته و دعوتش را پذيرفتند و اظهار اميدواري كردند كه با پذيرفتن دعوت رسول خدا (ص) با يكديگر متحد شوند.

با انتشار خبر اسلام در يثرب، علاوه بر كساني كه در مكه، اسلام را پذيرفته بودند، چندي ديگر از مردم يثرب نيز اسلام را پذيرا شدند. در موسم حج سال دوازدهم بعثت، تعداد دوازده نفر از اهالي يثرب، در عقبه با رسول خدا ديدار كردند. آن‌ها در اين ديدار با رسول خدا(ص) بيعت كردند.

در موسم حج سال سيزدهم بعثت، تعداد هفتاد مرد و دو زن در عقبه با پيامبر (ص) بعيت كردند. در اين جا بود كه انصار از رسول خدا (ص) خواستند تا به همراه آنها به يثرب بيايد. در اين ديدار حضرت محمد (ص) به انصار گفت: «به اين امر با شما بيعت مي‌كنم كه همان گونه كه از زنان و فرزندان خود حفاظت مي‌كنيد، از من نيز حفاظت كنيد».

 پس از آن رسول خدا(ص) به مسلمانانى كه در مكه تحت شكنجه و آزار بودند دستور مهاجرت به مدينه و پيوستن به مسلمانان آن سرزمين را داد. به دنبال اين دستور مسلمانان مكه دسته دسته به‌سوى مدينه مهاجرت كردند و خود آن حضرت چشم به راه فرمان خداى تعالى در مكه ماند.

 پس از آنكه مشركان مكه، براي قتل رسول خدا (ص) نقشه كشيدند، جبرئيل خبر اين توطئه را به ايشان داد. رسول خدا (ص) به حضرت علي (ع) گفت تا به جاي او بخوابد. پس از آن رسول خدا(ص) با عنايت خداوند از خانه خارج شده و به جنوب شهر مكه يعني مسيري كاملاً برعكس مسير يثرب رفت. هنگامي كه صبح شد، و مشركان براي اجراي نقشه خود آماده شدند، حضرت علي (ع) از جاي خود برخاست و مشركان فهميدند كه رسول خدا (ص) از دسترس آنان خارج شده است، به تكاپو افتاده و به دنبال ايشان گشتند، و توسط يك راهنما تا پاي كوه ثور كه رسول خدا (ص) به همراه ابوبكر در آنجا پنهان شده بودند، آمدند، و مشاهده تارهاي عنكبوبت بر در غار به داخل غار نرفتند.

سپس رسول خدا (ص) فاصله مكه تا مدينه را از راهي غير معمول طي كردند و پس از پانزده روز وارد دهكده قبا در فاصله شش كيلومتري مدينه شدند. رسول خدا (ص) در قبا منتظر رسيدن يار و پسر عم خود حضرت علي (ع) شدند كه بعد از هجرت رسول خدا (ص) به همراه كارواني كه شامل زنان و دختران پيامبر (ص) و بني‌هاشم مي شد، از جمله حضرت زهرا (س) و فاطمه بنت اسد و ساير كساني كه هنوز موفق به هجرت نشده بودند، به سمت مدينه در حركت بود. امام علي (ع) در مكه وظيفه پس دادن امانت هايي كه مردم مكه نزد پيامبر (ص) داشتند، را داشت و پس از انجام اين كار راهي مدينه شد. پيامبر (ص) در اين مدت كه در قبا بودند، اقدام به ساختن مسجد قبا كردند و پس از رسيدن كاروان حضرت علي (عع)، به همراه ايشان راهي مدينه شدند

هجرت مسلمانان به حبشه

با افزايش شمار مسلمانان، دشمني و مخالفت قريش با محمد (ص) بيشتر شد. محمد (ص) در حمايت ابوطالب بود و قريشيان بر اساس پيمان قبيله‌اي نمي‌توانستند به او آسيب جاني برسانند. اما نسبت به پيروان او خصوصا كساني كه پشتيباني نداشتند، از هيچ سخت‌گيري و آزاري دريغ نكردند. پيامبر، ناچار به اين مسلمانان دستور داد به حبشه هجرت كنند و به آنها گفت: «در آن سرزمين پادشاهي است كه كسي از او ستم نمي‌بيند، به آنجا برويد و بمانيد تا خداوند شما را از اين مصيبت برهاند.» وقتي قريش از هجرت مسلمانان به حبشه آگاه شدند، عمرو بن عاص و عبدالله بن ابي ربيعه را نزد نجاشي پادشاه حبشه فرستادند تا آنان را بازگردانند. نجاشي پس از شنيدن سخنان نمايندگان قريش و پاسخ‌هاي مسلمانان، از سپردن آنان به نمايندگان قريش امتناع كرد و نمايندگان قريش به مكه بازگشتند.

مخالفت كافران

دشمنان پيامبر(ص) در واقع كساني بودند كه با ابلاغ رسالت محمدي منافع شان به خطر افتاد. چه اينكه بزرگان قريش نه اعتقادي به بتان داشتند و نه به آن‌ها دل بسته بودندف بلكه تنها آن‌ها را وسيله‌هايي براي مصمل به اهداف خود مي‌دانستند و حمله به بتان را موجب از بين رفتن ابهت بت‌ها دانسته كه در نتيجه اميال و آرزوها و منافعشان را در خطر مي‌ديدند. بعد از دعوت علني پيامبر، مشركين مكه، بخصوص اشراف قريش به خاطر مخالفت اين دين توحيدي با آيين شرك آميز آنان و نكوهش خدايانشان به شدت به مقابله با پيامبر اكرم‌(ص) پرداختند. ترس از دست دادن سروري عرب و رقابت طوايف قريش با بني هاشم نيز از دلائل ديگر اين مخالفت بود كه اشراف قريش را در مقابله خود با پيامبر، سر سخت تر مي نمود.

مبارزات اشراف قريش با پيامبر اسلام را مي‌توان در چهار بخش تقسيم بندي كرد: سازش و تطميع، برخوردهاي رواني، آزارهاي جسماني، برخوردهاي علمي.

 سران قريش براي آنكه پيشرفت دين تازه را متوقف سازند به هر حيله اي متوسل مي‌شدند. بدگويي از پيغمبر و آزار رساندن به او، شكنجه و آسيب پيروان او، نسبت دادن شاعري و ديوانگي و ساحري به وي و… ولي هيچ يك از اين اقدامات سودي نبخشيد.

در يكي از اقدامات كفار، نضر بن حارث وعقبه از طرف قريش به مدينه رفتند و از دانايان يهود راهنمايي خواستند آن‌ها گفتند: «سه مسئله از وي بپرسيد تا صدق و كذب وي معلوم گردد، از اصحاب كهف و ذوالقرنين و روح». آنها به مكه بازگشتند و هر سه موضوع را از رسول خدا(ص) پرسيدند و پيامبر(ص) هر سه را جواب داد اما در عين حال ايمان نياوردند.

 شكنجه و آزار قريش نسبت به پيامبر و مسلمانان شدت گرفت. پيروان پيامبر به زندان و حبس محكوم شدند. زدن و گرسنگي و شكنجه هاي دردناك ياران پيامبر را فرا گرفته بود. خانواده عمار بن ياسر عنسي مورد شكنجه قرار گرفت. سميه مادر عمار به شدت شكنجه شد و در راه اسلام با نيزه ابوجهل به شهادت رسيد.

 برادر عمار يعني عبدالله و پدرش ياسر در مكه زير شكنجه قريش به درجه رفيع شهادت نائل آمدند. بلال بن رباح حبشي را امية بن خلف در گرماي شديد در بطحاي مكه به پشت خواباند و سنگي بزرگ بر سينه اش نهاد تا به محمد (ص) كافر شود ولي او همچنان در زير شكنجه احد احد مي گفت.

دعوت علني

بعد از سه سال تبليغ پنهاني و جمع شدن گروهي اندك گرد پيامبر اسلام(ص)،  دستور آسماني انذار عشيره نازل شد. پيامبر(ص) در آغاز، مردم را به ترك پرستش بت‌ها و به پرستيدن خداي يگانه مي‌خواند. در ابتدا نمازها دو ركعتي بود. بعدها بر غيرمسافران چهار ركعت و بر مسافران دو ركعت واجب شد. مسلمانان هنگام نماز و پرستش خدا، از مردم پنهان مي‌شدند و در شكاف كوه‌ها و جاهاي دور از رفت و آمد نماز مي‌گزاردند.

 چنانكه مشهور است، وقتي سه سال از بعثت محمد (ص) گذشت، پروردگار او را مأمور كرد تا همه مردم را به خداي يگانه بخواند:

«وَأَنذِرْ‌ عَشِيرَ‌تَك الْأَقْرَ‌بِينَ، وَاخْفِضْ جَنَاحَك لِمَنِ اتَّبَعَك مِنَ الْمُؤْمِنِينَ، فَإِنْ عَصَوْك فَقُلْ إِنِّي بَرِ‌يءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ»، و خويشان نزديكت را هشدار ده، و براي آن مؤمناني كه تو را پيروي كرده‌اند، بال خود را فرو گستر، و اگر تو را نافرماني كردند، بگو من از آنچه مي‌كنيد بيزارم.»

 ابن اسحاق نوشته است كه چون اين آيه‌‌ها نازل شد، پيامبر (ص)، علي (ع) را فرمود: «يا علي! خدا مرا فرموده است تا خويشاوندان نزديك خود را به پرستش او بخوانم، گوسفندي بكش و مقداري نان و قدحي شير فراهم كن». علي(ع) چنان كرد و در آن روز چهل تن يا نزديك به چهل تن از فرزندان عبدالمطلب فراهم آمدند و همگي از آن خوردني سير شدند، اما همين كه رسول خدا(ص) خواست سخنان خود را آغاز كند، ابولهب گفت: «او شما را سحر كرد»، كه با اين سخن، مجلس به هم خورد. رسول خدا(ص) روزي ديگر آنان را خواند و گفت:‌ «اي فرزندان عبدالمطلب! گمان ندارم از عرب كسي بهتر از آنچه من براي شما آورده‌ام براي قوم خود آورده باشد. دنيا و آخرت را براي شما آورده‌ام». طبري مي‌نويسد: چون رسول خدا دعوت خود را به خويشاوندان رساند، گفت: «كدام يك از شما مرا در اين كار ياري مي‌كند تا برادر من، وصي من و خليفه من در ميان شما باشد؟» همه خاموش شدند و علي (ع) گفت:‌ «اي رسول خدا! آن من هستم». پيغمبر فرمود: «اين وصي من و خليفه من در ميان شماست، سخن او را بشنويد و از او فرمان بريد». اين روايت را ديگر مورخان و نويسندگان سيره هم آورده‌اند و از حديث‌هاي مشهور است.

نخستين مسلمانان

 پيامبر(ص) با دريافت آيه‌هاي آغازين سوره علق كه نخستين آيه‌هاي نازل شده بر اوست، و پس از مبعوث شدن به پيامبري، به داخل مكه بازگشت و به خانه رفت. در خانه، سه تن حاضر بودند: خديجه، همسرش، علي بن ابيطالب(ع)، پسرعمويش، و زيد بن حارثه. پيامبر(ص) دعوت به توحيد را نخست از خانواده خود آغاز كرد و اولين كسي كه از زنان به او ايمان آورد، همسرش خديجه، و از مردان، پسرعمويش علي بن‌ابي‌طالب(ع) بود كه تحت سرپرستي پيامبر بود. در منابع فرق گوناگون اسلامي، از برخي ديگر همچون ابوبكر و زيد بن حارثه به عنوان نخستين گروندگان به اسلام نام برده شده است.

ياران پيامبر بعد از درگيري كوتاهي براي عبادت به خانه ارقم رفته و در آنجا پنهان شدند. درگيري اينگونه آغاز شد كه روزي سعد بن ابي وقاص با چند نفر از اصحاب رسول خدا(ص) نماز مي‌گذارد كه چند نفر از مشركين با آن‌ها به ستيز برخواستند و جنگ در ميان آنان در گرفت سعد مردي از مشركان را با استخوان فك شتري زخمي كرد و اين نخستين خوني بود كه در اسلام ريخته شد. پس از اين واقعه رسول خدا و يارانش در خانه ارقم پنهان شدند تا اينكه دستور علني شدن دعوت ابلاغ شد.

 هر چند دعوت آغازين پيامبر(ص) بسيار محدود بود، ولي شمار مسلمانان رو به فزوني گذاشت و پس از چندي، اسلام‌آورندگان به اطراف مكه مي‌رفتند و با پيامبر(ص) نماز مي‌گزاردند.

مراحل ابلاغ رسالت

پيامبر اكرم در سه مرحله به ابلاغ رسالت پرداخت:

۱- دعوت سري كه اولين مرحله دعوت ايشان بود.

۲- دعوت خويشان و نزديكان كه با نزول آيه انذار صورت گرفت و به يوم الدار معروف است؛ و در آن روز رسول خدا (ص)، حضرت علي (ع) را به جانشيني خود انتخاب كرد.

۳- دعوت علني.